ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 8:39 صبح
بازی با کلمات قشنگ است،
بازیگری حرفه ای می خواهد،
اما، قسم ، که حقیقت عشق،
وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد..
نمی دانم! بلد نیستم!
من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟
مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او،
برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...
آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ...
خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد
نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،
و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،
من بنده عشقم، بنده عاشقی...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 8:13 صبح
آنکس که مرا نشاط ومستی داد
آنکس که مرا امید وشادی بود
هرجا که نشست بی تامل گفت
((او یک زن ساده لوح عادی بود)).
می سوزم از این دو رویی ونیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم.
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ ودردمندت را
بامهر بروی سینه نفشارد.
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه ی دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده ترآذری نخواهی یافت.
در جستجوی تو ونگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 7:54 صبح
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
اتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت .
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.
برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 7:49 صبح
شب ها که بغض می کنی
دنیا سکوت می کنه
زمان به صفر می رسه
زمین سقوط می کنه
شب ها که بغض می کنی
به مرز ِ مرگ می رسم
به گریه کوچ می کنم
ببین چقدر بی کسم
دریایی از آرامشی
من طرحی از خروش رود
زیبا ترین شعر ِ جهان
چشمای ِ غمگین ِ تو بود
پشت کدوم ساعت شهر
درگیر ِ این سفر شدی؟
چه دیر به هم رسیدیمو
بی وقفه شکل ِ هم شدیم
تو که به غنچه کردن َ گلای باغچه دل خوشی
از عمق خاکستر شب
چگونه شعله می کشی
فرصت بده گریه کنم
که بی نهایت عاشقم
فکر گریز ِ از شب و طوفان این حقایقم
بگو کجای ِ زندگی
گم شده بودی عشق ِ من
که خاطرات ِ من همه در تو خلاصه می شدن
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط فرهاد در 89/6/14:: 3:36 عصر
می نویسم تا بدانی که
هر چه داغ ها کهنه تر شود دیر تر از یاد خواهد رفت
می نویسم تا بدانی
باران ابرها زود گذرند و باران چشم عاشق ماندگار تر
می نویسم تا بدانی
رد پا فانی و رد عشق سوزنده تر از هر آتش
می نویسم تا بدانی
اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ
می نویسم تا بدانی :
دوستت دارم
و یادت ماندگارتر از هر چه در یادم خواهد ماند ! ! !
می نویسم به امید دیدار
تو اگه دلتنک منی
یک به یک فاصله ها را بردار
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط فرهاد در 89/6/14:: 3:24 عصر
برای تو مینویسم برای تو مینویسم از اعماق احساسم
مینویسم تا بدانی تپش قلبم در سینه به خاطر توست
برای تو مینویسم که بدانی تو بودی ان یگانه عشقی که
در لابه لای خرابه های قلبم لانه کرد.و از انها گلستانی
جاودانه ساخت.برای تو مینویسم تا بدانی دوریت برای من
مثل دوری ماهی از اب است و دوری کبوتر از اسمان
برای تو می نویسم دیگر از عشق وجودم
با فریادی خاموش که در لابلای هیاهوی عشق
گم شده.برای تو مینویسم ای عزیز دوست داشتنی
ای بهترینم.ای همه زندگیم.
دوستت دارم
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط فرهاد در 89/6/14:: 1:52 عصر
اشکهایم رهایم نمیکنند نا بسامانی تا به کی ؟
نمیدانم فقط این را میدانم که دوستت دارم
و میخواهم تا زمانی که نفس میکشم لایق قلب مهربانت باشم
مدیون اشکهای منی اگر فراموشم کنی
کلمات کلیدی :