کد عکس تصادفی

شیرین - همه دنیای من...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشان از عشق

ارسال شده توسط شیرین در 89/7/4:: 2:15 عصر
 
این از نوشته های خودته
حالا من برات اینو می نویسم
 
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم
__________________

می توان تنها مرد

ارسال شده توسط شیرین در 89/7/4:: 2:10 عصر

 


عشقمی

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/28:: 12:48 عصر

 


بهای عمر

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/27:: 11:13 عصر

 

 

گلم ،دلم
حرمت نگه دار
که این اشک ها
خون بهای عمر رفته من است


 غروب شد
خورشید رفت
آفتابگردون دنبال خورشید می گشت
ستاره ای چشمک زد
آفتابگردون سرشو پائین انداخت !
گلها هرگز خیانت نمی کنند..



برای عشقم

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/22:: 1:13 عصر

 


اشک ما

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/22:: 12:24 عصر

اگر روزی خواستی گریه کنی

به من بگو تا اشکهای زلال دیدگانمان را با هم تقسیم کنیم

اگر روزی خواستی از این دیار بروی

به من بگو ابر را بگویم تا که سایبان تنهائی گامهایت باشد

و هیهات از روزی که در هم شکستی

مرا به نزد خود مخوان

مرا به خود مخوان

که دلی که شکستی

تاب دیدن شکستن تو مهربان را ندارد
__________________

دوستت دارم

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/21:: 2:7 عصر


می خواهمت

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/21:: 12:36 عصر

آری دیرگاهیست 

قلبم تپیدن را با عشق تو تجربه می کند 

چشمان بارانی ام با عشق تو آفتابی می شود 

می خواهمت،تا برایت از قصه غصه ها بگویم 

می خواهمت،تا شانه هایت را برای اشکهایم کنار بگذارم 

می خواهمت،تا عشق را در چشمان بارانی ام بیابی 

می خواهمت،تا  تاری شبهایم را سپید کنی  

می خواهمت،تا قلب شکسته ام التیام شاید یابد 

می خواهمت،تا بوی باران پاییزی را با عشق شیرین تو داشته باشم 

می خواهمت،آن من،هستی من،عمر من،عشق من،مال من باشی

 

 


حقیقت عشق

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 8:39 صبح
بازی با کلمات قشنگ است،
بازیگری حرفه ای می خواهد،
اما، قسم ، که حقیقت عشق،
وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد.. 
 
نمی دانم! بلد نیستم!
من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟

مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او،
برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و
خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...
 
آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ...

خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد
نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،
 
و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،

 
من بنده عشقم، بنده عاشقی...

میدانی؟

ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 8:13 صبح
 
آنکس که مرا نشاط ومستی داد
آنکس که مرا امید وشادی بود
هرجا که نشست بی تامل گفت
((او یک زن ساده لوح عادی بود)).
می سوزم از این دو رویی ونیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم.
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ ودردمندت را
بامهر بروی سینه نفشارد.
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه ی دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده ترآذری نخواهی یافت.
در جستجوی تو ونگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم.

   1   2   3      >



بازدید امروز: 2 ، بازدید دیروز: 18 ، کل بازدیدها: 14658
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ